نیم کلاژ| طنز| عاقبت رفاقت ...
عاقبت رفاقت شاپورگازی و جان کری
نیم کلاژ| کیوان امجدیان| قربان خدا بشوم که آسمان به زمین بیاید یک کاری میکند که اسم همه درست و حسابی بهشان بچسبد. نمونهاش هم همین جان کری از خدا بیخبر. ببینش! انگار واقعاً کر است. انگار صدای این همه ناله و فریاد مردم مظلوم یمن را نمیشنود. انگار دست طبیعت زده پس کلهاش و جفت گوشهایش را کر کرده که بیاید یک همچین گافی بدهد تا عالم و آدم مسخرهاش کنند.
این را دایی وقتی گفت که از اخبار، خبر تقدیر و تشکر جان کری از عربستان پخش شد.
راست هم میگفت؛ آخر اصلاً باورکردنی نبود. عربستان این همه آدم کشته و مردم یمن را شهید کرده و بعد، آمریکا میخواهد از آن تقدیر کند.
گوینده اخبار میگفت وزیر خارجه آمریکا در کنفرانس خبری مشترک با «عادل الجبیر»، همتای سعودیاش گفته است که از پادشاه و دولت عربستان به خاطر «کمک به مبارزه با داعش» تشکر میکند.
وزیر خارجه آمریکا همچنین بار دیگر از پیشنهاد عربستان برای اعزام نیروی زمینی به سوریه نیز تشکر کرده بود.
همین خبر باعث شده بود دایی جری بشود و کری را تا مرز کر بودن ببرد.
اما حاجی بابا دلیلش چیز دیگری بود. میگفت نه کری کر است و نه مسئولان آمریکا عقب ماندهاند؛ حکایت چیز دیگری است. بعد هم از جیبش یکی از حکایتهایش را درآورد تا روشنمان کند.
حاجی بابا گفت: «زمان ما یک پسر پررو و بی ادب توی مکتب بود که بهش میگفتند شاپور گازی، ولی جلو روش آقا شاپور صداش میزدند. این شاپور گازی معدهاش مشکل داشت و گاز معده امان خودش و ما را بریده بود. از بس که میخورد لاکردار. بیست و چهار ساعته دهانش میجنبید و اندازهاش به قاعده یک بشکه شده بود.
آن وقتها اگر ما توی مکتب مثلاً خمیازه میکشیدیم سر و کارمان با چوب و فلک بود. حالا وای به روزی که گاز معده بچهها نامردی میکرد...یعنی دست کم استاد دارمان میزد و جنازهمان را میانداخت توی رود چپلغوز. اما این فقط برای ما بود. شاپور گازی روزی 18 بار مجوز میداد به گاز معده که داخل مکتب شود و خفهمان کند. آن وقت به نظرت استاد چه میگفت؟ همان روز اول نشست و یک سخنرانی مفصل کرد در باب اینکه چه نعمت بزرگی است اینکه کسی اجازه ندهد جسمش اسیر این گازها شود. میدانید چرا؟ چون شاپور پسر کدخدا بود. چون اگر ما ماهی ده تا تخم مرغ و یک مرغ به استاد میدادیم او ماهی یک گوسفند میداد و سالی یک گاو.
با این حساب او نه شاپور را میدید نه کارهای بدش را. فقط گوسفندها را میدید و گاوی که داشت زندگی او را از این طرف به آنطرف میکرد. با این حساب هم ورد زبانش تشکر و قدردانی از خانواده شاپور بود و خود او.»
حاجی بابا زد به خال؛کری نه کر است و نه ناتوان ذهنی. از قضا هم میشنود هم میفهمد. ماجرا این است که تا نفت و دلارهای عربستان هست برق آن زر اجازه نمیدهد بدیهیترین چیزها را ببیند.