من ساواکی ها را می دیدم
جمعه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۳۸ ب.ظ
بازخوانی خاطرات انقلاب از لسان آیتالله موسوی شالی
من ساواکی ها را می دیدم
آنها مرا نمی دیدند
حضرت آیتالله شالی (ره) به عنوان یک فقیه برجسته و اسلامشناس عالیمقام، اعتقاد راسخی به انقلاب اسلامی داشت. وی که طعم تلخ زندگی و فشارهای وارد بر پیکر دین و تشیع را در زمان ستمشاهی به خصوص پهلوی اول کشیده بود، برای پیروزی و در ادامه حفظ و حراست از انقلاب و کیان ولایت فقیه به عنوان قلب تپنده انقلاب، تلاشهای ارزندهای انجام داد. حال که در حال و هوای یومالله 22 بهمن و طلیعه فجر 37 قرار داریم، مرور خاطرات انقلابی آیتالله موسویشالی (ره) خالی از لطف نیست.
فردا کفنپوش می آییم
یکی از اقدامات م مهم حاج آقا در دوران حکومت پهلوی، رونقبخشی به مدارس علمیه قزوین بود که سالهای سال مورد اغفال واقع شده بودند. بعضی از این مدارس به حالت مخروبه درآمده بودند و برخی دیگر در اشغال نهادهای دولتی و حکومتی بودند. مدرسه علمیه «صالحیه» را فرهنگیان و مدرسه علمیه «شیخالاسلام» را ارتش گرفته بود. با توجه به خفقانی که در سال 1340 بر کشور حکمفرما بود، علما جرأت نمیکردند که اعتراض کنند و مدارس را پس بگیرند. حاج آقا به مدرسه «صالحیه» آمد و آنجا را از دست فرهنگیان گرفت. نوبت به مدرسه «شیخالاسلام» رسید. این مدرسه در اشغال ارتش قوی و نیرومند آن زمان بود. حاج آقا به ارتشیها پیغام داد که مدرسه را تخلیه کنند. ارتش از این کار امتناع کرد. حاج آقا به آنها گفت: «من و طلبهها، فردا کفنپوش به آنجا میآییم. یا شما ما را میکشید یا ما مدرسه را از دست شما میگیریم.» این تهدید، موجب شد که صبح زود ارتش مدرسه را تخلیه کند. این اقدامها موجب شد که هیبتی از حاج آقا در قزوین و اطراف آن به وجود بیاید.
در این جا، خالی از لطف نیست که به بیان خاطرهای از فرزند کوچک حاج آقا بپردازیم. او میگوید: «یک بار که با حاج آقا به دیدار حضرت آیتالله بهجت رفته بودیم (حدود سال 1370) آقای بهجت، خاطرات مربوط به باز پسگیری مدارس علمیه قزوین توسط حاج آقا را یادآوری کرد و به مزاح فرمود که در آن زمان ما گفتیم حاج آقا الان میآیند و قم را هم از دست ما میگیرند!»
فرزند بزرگ آیتالله شالی (ره) هم خاطره جالبی دارد. میگوید: «یک بار از طرف حاج آقا مأمور شدم تا از حضرت آیتالله بهجت در مورد وجوهاتی که به دست ایشان میرسد، اجازه بگیرم. تا این مطلب را به آقای بهجت گفتم، ایشان فرمود: سلام من را به حاج آقا برسان. به ایشان بگو بنده باید بیایم از شما اجازه بگیرم، نه اینکه شما از من اجازه بگیری.»
مگر او را به من سپرده بودید؟
در سال 1342 که امام (ره) دستگیر شدند، آیتالله شالی (ره) به مدت ده شب در مسجدالنبی (ص) قزوین (مسجد شاه سابق) سخنرانی داشت.
حاج آقا مطلع میشود که ساواکیها بنا دارند او را در شب نهم در منزلش دستگیر کنند. از خدا میخواهد که به او فرصت دهد و بتواند تا پایان شب دهم سخنرانی کند. وی قصد داشت در شب آخر، علیه رژیم پهلوی افشاگری کند. شب نهم، قبل از سخنرانی، ساواکیها به منزل حاج آقا میروند تا او را به زندان ببرند.
آیتالله شالی (ره) در این مورد میفرماید: «ساواکیها ریختند داخل خانه. من زیر کرسی نشسته بودم و استراحت میکردم. هر چه گشتند، مرا پیدا نکردند. حتی دستشویی و حمام را هم جستجو کردند. من آنها را میدیدم، آنها مرا نمیدیدند. قبا و عمامهام را روی کرسی گذاشته بودم. ساواکیها از همسرم پرسیدند: پس حاج آقا کجاست؟ قبایش اینجاست. عمامهاش این جاست. کفشش جلو در است. پس خودش کجاست؟ همسرم جواب داد: مگر او را به من سپرده بودید که سراغش را از من میگیرید؟»
فردا شب، حاج آقا علیه شاه و به حمایت از امام (ره) سخنرانی کرد. او را دستگیر کردند و 3 ماه در زندان قزوین زندانی کردند. تا این که آقای «امانی» از افراد معروف تهران، ضمانت کرد و ایشان از زندان آزاد شدند.
وحشت ساواک
از سالهای 57-56 که مبارزات مردم قزوین آغاز شد، آیتالله شالی (ره) علمدار مبارزه با شاه در آن منطقه شد. مأموران رژیم دست به هر کاری زدند تا جلو ایشان را بگیرند، اما موفق نشدند. عاقبت تصمیم گرفتند با دستگیر کردن ایشان به حرکتشان خاتمه دهند. بعضی از نزدیکان حاج آقا، وی را از نقشه رژیم آگاه کردند. وی که سالهای سال، در مناطق مختلف منطقه به تبلیغ پرداخته بودند، در اطراف قزوین پناه گرفت. هر روز، مردم کل محلات و روستاهای قزوین را در یک روستا جمع و برایشان سخنرانی میکرد. مردم هر روستا، باید پذیرای کل جمعیتی که از دههای مجاور میآمدند، میشدند. حاج آقا نزدیک به 3 ماه مردم را از این روستا به آن روستا میبرد و به این ترتیب مبارزه علیه رژیم پهلوی را سازماندهی میکرد.
ساواک و ارتش هم وحشت داشتند و جرأت نمیکردند به محدوده وی نزدیک شوند. چون احتمال میدادند مردم مسلح باشند و درگیر شدن با آنها، باعث کشته شدن نیروهایشان شود
ضربه آخر
در روزهای پایانی عمر رژیم ستمشاهی، حاج آقا با کمک مردم، آخرین ضربه را بر رژیم وارد کرد. قرار بود تیپی از همدان به سوی تهران برود و در شب بیستودوم بهمن، در کودتا شرکت کند. حاج آقا دستور دادند تا مردم جاده را ببندند. آیتالله اسلامی ـ امام جمعه حال حاضر تاکستان ـ مأموریت یافت تا به همراه جمعیت عظیمی، سنگربندی کند و جاده اصلی همدان ـ تهران را ببندد. هر کس اسلحه داشت، اسلحهاش را همراه خود برد تا در هنگام درگیری احتمالی از آن استفاده کند. مردم پشت سنگرها خوابیدند تا هرگاه ارتش آمد، با آن درگیر شوند. ارتش با مشاهده مردم، اعلان جنگ نکرد و از همان مسیر که آمده بود، برگشت.
آیتالله شالی (ره) در بحث مبارزات، نقش اول را در منطقه بر عهده داشت. هیبت عجیب وی، تبعیت بیچون و چرای مردم از این بزرگوار و ترس و وحشتی که ساواک از وی داشت، حاج آقا را به شخصیتی استثنایی در منطقه تبدیل کرده بود.
ولایت فقیه، روح نظام است
دیدگاه حاج آقا در مورد ولایت فقیه، اینچنین است: «ولایت فقیه، حکم روح را در بدن دارد و ریاست جمهوری، حکم سر را دارد. همه اعضای بدن در فرض سلامتی، باز هم نیاز به روح دارند تا حرکت کنند، وگرنه مردهای بیش نیستند. ولایت فقیه، لازمه نظام است و سایر نظامها که ولیفقیه ندارند، حکم مرده را دارند. ولی فقیه، جانشین آقا امام زمان(عج) است. همانطوری که آقا امام زمان(عج)، روح عالم وجود است، ولایت فقیه هم روح اجتماع و نظام است.»
این انقلاب، متصل به انقلاب جهانی آقا امام زمان (عج) است
آیتالله شالی (ره) در مورد اوضاع و شرایطی که در آن قرار داریم، میگوید: «الان خدا غربال را در دست گرفته و دارد غربالمان میزند. یک دسته سر غربال هستند، یک دسته پایین و یک دسته هم وسط غربال هستند. امیدواریم ما در وسط غربال بمانیم. آن کسی که دانه درشت است، میماند وسط غربال. تشخیص مرزها خیلی سخت شده است. بعضیها در سیستم نظام نفوذ کردهاند و مقام دارند، ولی کارهایشان آمریکایی شده است. آما آن چیزی که مسلم است، این است که این انقلاب، متصل به انقلاب جهانی آقا امام زمان (عج) است. در این شکی نداریم.»
۹۴/۱۱/۲۳