هفته نامه قزوین فردا

سایت رسمی هفته نامه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی قزوین فردا

هفته نامه قزوین فردا

سایت رسمی هفته نامه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی قزوین فردا

با هفته نامه قزوین فردا هر هفته به میان شما خواهیم آمد و سعی خواهیم کرد در عرصه اطلاع رسانی، آگاهی بخشی و ارتقای فرهنگ و بینش مردم خوب استان قزوین از هر کوششی دریغ نورزیم.
از کلیه کسانی که این هفته نامه به دست آنها می رسد یا در فضای مجازی محتوای آن را می بینند، همین طور اهالی رسانه از جریانهای مختلف سیاسی و فرهنگی دعوت می کنیم پس از مطالعه مطالب، به نقد و بررسی این هفته نامه بپردازند و به ما در ادامه راه یاری رسانند.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

5 دهه مبارزه

جمعه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۱۷ ب.ظ

سال‌های دفاع و مقاومت به روایت حجت‌الاسلام حسینی
5 دهه مبارزه

 خاطرات مبارزات دوران انقلاب اسلامی، بخشی از تاریخ شفاهی ایران است؛ تاریخی که با خون نوشته شده است. چرا که در ذهن فراموشکار تاریخ تنها آن چیزهایی به یادگار می‌ماند که با خط خون بر پیشانی‏اش حک شده است. حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید مرتضی حسینی یکی از پیشگامان و مردان مبارز قبل از انقلاب است؛ با خاطراتی زیبا و تلخ و شیرین از این پیروزی بزرگ مردمان دلیر ایران. با روایتی که اگر چه از هر زبان که بشنوی نامکرر است؛ اما به واسطه سرشتی که دارد، صادقانه است و حلاوت دیگری دارد. پس بی‌مناسبت نیست اگر با هم و بی‌هیچ مقدمه‌ای به مناسبت این پیروزی بزرگ، این خاطرات را با هم مرور کنیم. آنچه می‌خوانید دربردارنده بخشی از خاطرات این ملت باشکوه است و پاره‌ای از دیدگاه‏های نماینده مردم قزوین، البرزو آبیک در مجلس در باب آن روزها.

  می‌گویند شما از کسانی بودید که از سال‌ها قبل از انقلاب به صف مبارزان پیوسته‌اند. برای آغاز می‌خواهیم این ماجرا را از زبان شما بشنویم.
پدر من از همان جوانی خیلی تحت تأثیر آشیخ هاشم قزوینی بود. آشیخ هاشم، مرد شگفتی بود و از استادان مقام معظم رهبری که رضاخان او را به قلعه هاشم خان تبعید کرده بود. ما هم مثل همه بچه‌ها که به نوعی از رفتار پدر تقلید می‌کنند، از رفتار پدر تقلید می‌کردیم. بنابراین باید بگویم که اولین جرقه‌های انقلابی‌گری در همان دوران راهنمایی در من زده شد. کلاس اول راهنمایی بودم و در مدرسه رشدیه درس می‌خواندم. یک روز برای اینکه به نماز مسجد برسم، با کمی تأخیر به مدرسه رسیدم. معلم مدرسه ما مردی بود به نام آقای بیات. آن زمان معلم‌ها معمولاً از جاهای دوردست می‌آمدند و در شهرستان‌ها تدریس می‌کردند. برخی از آنها هم اعتقاد اندکی به اسلام و مبانی دینی داشتند. گفت: چرا دیر آمدی؟ گفتم: رفته بودم مسجد نماز بخوانم. گفت: نماز چیست؟ نباید می‌رفتی. گفتم: این وظیفه ماست. بعد شروع کرد به استدلال کردن که اصلاً خدایی وجود ندارد. به هر حال یکی از هم‌روستایی‌هایمان که از من هم انقلابی‌تر بود، با او جروبحث شدیدی کرد و دبیرمان او را از کلاس بیرون انداخت. فردای آن روز، پدرش به مدرسه آمد و نسبت به عمل معلم اعتراض کرد. با این حال، معلم‏مان تا آخر سال با دانش‌آموزان مسلمان و بااعتقاد بد بود.
پس از گذشت چند سال، شخصی به نام محمد محمدرضایی با خواهر بنده ازدواج کرد. آقای رضایی در دانشگاه تهران در رشته فلسفه تحصیل کرده و لیسانس گرفته بود. شاگرد آقایان مفتح و مطهری بود و با جریان‌های انقلابی آن زمان ارتباطاتی داشت. نوارهای سخنرانی‌های ممنوعه را از انقلابیون دریافت می‌کرد و با خود به شال می‌آورد. پدرم یک ضبط صوت خریده بود که با باتری کار می‌کرد و نوارها را به همراه دامادمان و چند معتمد دیگر در یکی از اتاق‌های خانه و به شکل مخفیانه گوش می‌دادند. من هم که کم‏سن و سال بودم این نوارها را مخفیانه گوش می‌کردم. 
در سال 53 و بعد از اتمام دوره دبیرستان به مدرسه صالحیه قزوین رفتم. مسئول حوزه مرحوم آیت‌الله شالی (ره) بود. در این مدرسه با حاج سید نورالدین اَشکِوَری آشنا شدم. ایشان از شاگردان خاص مرحوم محمدباقر صدر و از علمای نجف بود. وجهه بارز وی تیزهوشی و شناخت دقیق نسبت به جریان روشنفکری در ایران بود. یاد گرفتم که نباید به روشنفکران غرب‏زده اعتماد کنیم. آقای اشکوری همه روشنفکران غرب‏زده آن زمان را نام می‌برد و می‏گفت: همه اینها آمریکایی و انگلیسی هستند و فقط شدت و ضعف دارند. به هر حال در ابتدای طلبگی، خط سیاسی خودم را مشخص کردم. 
بعدها که برای تحصیل به حوزه علمیه قم مشرف شدم این تحلیل‌ها دقیق‌تر شد و جلوه‌هایی از انحرافات حوزه نیز دستگیرم شد. باند مهدی هاشمی در آن زمان به شهرت رسیده بود. آقای صالحی‌ نجف‌آبادی، از نزدیکان آقای منتظری، کتابی درباره امام حسین (ع) نوشت و در آن کتاب، علم امامت را منکر شد. آقای منتظری برای این کتاب تأییدیه نوشته بود؛ اما بزرگان بسیاری مانند آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله صافی‌گلپایگانی علیه این کتاب موضع شدید گرفتند و گفتند که محتویات این کتاب، نظر وهابیت است. حتی آقای صافی‌گلپایگانی، کتابی در رد کتاب آقای صالحی ‌نجف‌آبادی نوشت.
در سال 56 که دوباره به مدرسه صالحیه قزوین برگشتم، با نظریات حضرت امام خمینی (ره) آشنا شده بودم و با ارشادات حاج آقا شالی و شعله گرفتن آتش انقلاب و دیدن علاقه مردم به فعالیت‌های انقلابی، سخنرانی‌های آتشینی ضد رژیم پهلوی برپا کردم و به بیان ویژگی‌های بارز حضرت امام خمینی (ره) پرداختم. در این راه از هدایت‌های آیت‌الله شالی استفاده می‌کردم؛ تا اینکه برای نخستین بار به وسیله ساواک قزوین احضار و بازداشت شدم.
در یکی از سخنرانی‌ها در سال 1356 که تازه 20 ساله شده بودم، علیه شاه و عمالش مطالب تندی را گفته بودم. فردای آن روز چند مأمور ساواک آمدند و مرا بازداشت کردند. بازجو در جریان بازجویی به من گفت که مأموران ساواک تمام حرف‌هایم را ضبط کرده‌اند. گفت: آنچه بالای منبر گفتی را بنویس تا ببینم با آنچه در نوارت ضبط شده تطبیق می‌کند یا نه. هرچه کردند، با تهدید، شکنجه‌های روحی و جسمی، کتک و تطمیع نتوانستند مرا راضی به نوشتن مطالبی کنند که در سخنرانی شب قبل از آن به زبان آورده بودم. در این میان، هر کسی از راه می‌رسید، کتکی به من می‌زد. مثلاً یک شخص از راهنمایی و رانندگی آمده بود. من را دید و یک سیلی محکم زیر گوشم نواخت.
آنجا دیدم که سیدمحمد موسوی، خواهرزاده آیت‌الله شالی را هم آورده‌اند. او را نزدند؛ ولی خیلی توهین و فحاشی کردند. به هر حال بعد از اتمام بازجویی و دانستن اینکه به راه آنها نخواهم آمد، مرا به انفرادی فرستادند. 
به مدت 4 روز ما را روزها بازجویی می‌کردند و شب‌ها به زندان می‌بردند؛ تا اینکه در روز پنجم، سرهنگ انصاری تصمیم گرفته بود ما را به تهران و ساواک مرکز تحویل دهد. اما در همان روز به خاطر رایزنی‌هایی که شده بود، داوود گیلانی، نماینده بوئین‌زهرا در مجلس شورای ملی و آقای برازنده‏پی، رئیس دادگستری قزوین که انسان شریفی بود، واسطه شدند و ساواک قزوین من و آقای سیدمحمد موسوی را با اخذ تعهد آزاد کرد. در همین گیرودار، حاج آقا مصطفی فوت کرد و علمای قزوین، مانند روحانیون سراسر کشور مراسم ختم برگزار کردند. من هم جزو طلبه‌هایی بودم که مراسم ختم حاج آقا مصطفی را در قزوین مدیریت می‌کردند. چند روز بعد هم همراه چند تن از دوستان، در شال مراسم ختمی برگزار کردیم.
در شال رسم اینطور بود که بعد از نماز صبح، از بلندگوی مسجد اذان پخش می‌شد و خادم مسجد اعلام می‌کرد، یک نفر فوت کرده است. مردم می‌آمدند و می‌دیدند که گردانندگان مجلس از چه طایفه و فامیل مختلف هستند و این سئوال در ذهنشان ایجاد می‌شد که چه کسی مرده است؟ وقتی مسجد از حضور مردم پر شد، مقاله‌مان علیه شاه را خواندیم و تا ژاندارمری بخواهد خبردار شود و اقدامی کند، از شال خارج شدیم.
آن دوران به سبب اوج‌گیری انقلاب اسلامی، زمان سخت‌گیری بسیار ساواک علیه روحانیت بود. آقای اشکوری را که استاد ما در مدرسه صالحیه بودند و طلبه‌های بسیاری به خاطر وی در این مدرسه تحصیل می‌کردند، تبعید کردند. قصد دستگیری آیت‌الله شالی را داشتند که با اقدام به موقع آقای شالی موفق به این کار نشدند.
با اوج‌گیری انقلاب، فعالیت‌های ما هم بیشتر شد. چنانکه برای تبلیغ و سخنرانی روزی نبود که به اطراف قزوین مانند قلعه هاشم خان، خوزنین، نوده، ابراهیم‌آباد، دانسفهان، سگزآباد و شال نروم و سخنانی علیه شاه بیان نکنم. هر شب حدود 5 یا 6 سخنرانی انجام می‌دادم. در قزوین، اعلامیه‌های امام (ره) را به بازاریان می‌رساندم. جزو طلبه‌هایی بودم که نقش اساسی در برپایی تظاهرات دو ماه محرم و صفر سال 1357 داشتند. جریان از این قرار بود که حاج آقا شالی برای اینکه بتواند سد حکومت نظامی در قزوین را بشکند، با عده‌ای از مریدان خود از شال و مناطق اطراف در حالیکه خود بر بالای یکی از ماشین‌ها سوار شده بود، به اتفاق مردم به سمت قزوین حرکت کردند و اولین تظاهرات مردمی را از میدان ولیعصر (عج) به سمت مرکز قزوین آغاز کردند. با شروع تظاهرات و ریختن ترس مردم، کم کم از اقشار دیگر مردم به این تظاهرات پیوستند. در آن زمان البته بیشتر بدنه ارتش به ملت پیوسته بودند. در همین خیابان بود که ما با هماهنگی یکی از دوستان که آن موقع در لشکر 16 زرهی قزوین سرباز بود، بالای تانک رفتیم و به اتفاق همین دوستان عکس یادگاری گرفتیم. بنده خدا می‌گفت، شما بالاخره سرم را بالای دار می‌برید.
این مبارزات ادامه داشت تا اینکه انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام‌(ره) به پیروزی رسید. لحظه ورود امام‌(ره) به خاک میهن را از تلویزیون یکی از همسایه‌های آقای شالی دیدیم که جزو بهترین لحظه‌های عمر همه ما بود. پس از حضور امام(ره) در مدرسه علوی، بنا شد علما و بزرگان برای بیعت به دیدار امام‌(ره) بروند. حاج آقا شالی فرمودند، ما هم برویم. مدرسه علوی شلوغ بود. چند دقیقه فرصت دیدار دادند. دست امام‌(ره) را بوسیدیم و امام‌(ره) هم از آقای شالی تشکر کردند و گفتند: شنیدم خیلی زحمت کشیده‌اید.


  و الان که بعد از سی‌وهفت سال به گذشته برمی‌گردید، درباره انقلاب چه نظری دارید؟
راه همان است که بود، ما هم انشاءالله در همان صراط هستیم. منتها هم شیوه‌های دشمنی استکبار عوض شده است و هم ساختار جهان. به هرحال، ما برای رسیدن به جایگاه امروز خون‌های بسیاری داده‌ایم، هشت سال جنگ تحمیلی را تحمل کرده‌ایم و تجربه‌های ذی‌قیمتی را هم کسب کرده‌ایم. شعارهای انقلاب اسلامی به یمن برکت انقلاب و امام و رهبری داهیانه مقام عظمای ولایت به همه کشورهای دیگر اسلامی رسیده است و بدون شک بیداری اسلامی که کنگره‌های کاخ‌های ستمگران را لرزانده است، نتیجه انقلاب اسلامی ایران است.

  و آسیب‌ها، به نظر شما چه آسیب‌هایی متوجه نظام جمهوری اسلامی است؟
به نظر من بهترین آسیب‌شناسی را مقام معظم رهبری ارائه کردند. اولین این آسیب‌ها به تعبیر ایشان بحث تجمل‌گرایی و اشرافی‌گری است که متأسفانه از مسئولان عارض بر ملت شده است. دومین آفت، به مسأله اخلاق و کرامت‌های انسانی برمی‌گردد که به نظر می‌رسد خطاب معظم‌له در این باره به حوزه‌های علمیه و مراکز پژوهشی و فرهنگی باشد، در این باره باید تا دیر نشده کرسی‌های نظریه‌پردازی برای بومی کردن علوم انسانی جدی گرفته شود. سومین معضلی که روح جامعه اسلامی را این روزها آزار می‌دهد، عدم مسئولیت‌پذیری مسئولان و قبول اشتباهات خود به جای انداختن تمام تقصیرها به گردن دیگران است. مثال‌ها البته در این باره بسیار است. این معضل هم بدون شک با احیای امر به معروف و نهی از منکر در جامعه ربط دارد که از ارکان اصلی تفکر شیعی است. در این باره هم مسئولان مقصرند و هم مردم. مردم باید فی‌المثل در همین انتخابات حضور آگاهانه‌تری داشته باشند تا کسانی را که انتخاب می‌کنند از صلاحیت نفسانی و علمی لازم برای امر قانونگذاری برخوردار باشند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۲۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی